عصر ارتباطات | ||
مفهوم صنعت فرهنگی نخستین بار در دهه ی 1930 م توسط دو نظریه پرداز اجتماعی آلمانی به نام های آدورنو و هورکهایمر ارایه شد . آن ها در ابتدا صنایع فرهنگی را دشمن جامعه خواندند؛ به این دلیل که محصولات این صنایع می توانست آثار سوء و جبرا ن ناپذیری بر فرهنگ جامعه داشته باشد .
هورکهایمر و آدورنو در مقاله "صنعت فرهنگ، روشنگری برای فریب توده ها" این گونه عنوان می کنند: در وضعیت انحصاری، تمامی فرهنگ توده ای یکسان و یکنواخت بوده و این فرهنگ به واسطه ی درهم آمیختگی فرهنگ و سرگرمی تباه و فاسد نیز شده است.از این گذشته در هم آمیختگی تبلیغات و صنعت و فرهنگ موجب می شود که این هر دو به آئینی برای منحرف ساختن انسان تبدیل شوند. بر اساس نتیجه گیری آنها، موفقیت تبلیغات در صنعت فرهنگ از آنجا ناشی می شود که مصرف کننده به رغم آگاهی از منظور اصلی مبلغان ناگزیر احساس می کند محصولات آنها را خریداری کرده و مورد استفاده قرار دهد. آدورنو و هورکهایمر، عملکرد صنعت فرهنگ را استانداردسازی و تولید انبوه و محو هرگونه تمایز و تعارض در ساحت اندیشه و فرهنگ می دانند. آن ها همچنین صنعت فرهنگ را صنعت کسب و کار و تجارتِ سرگرمی می دانند که نفوذِ آن بر مصرف کنندگان به واسطه ی سرگرمی ایجاد می شود. از دید این دو، سرگرمی در اساس همان عجز و درماندگی است، نوعی گریختن، اما نه آن طور که می گویند، گریز از واقعیتی بد، بلکه گریز از آخرین اندیشه ی مقاومت در برابر واقعیت. آن رهایی ای که سرگرمی وعده ی حصول اش را می دهد رهایی از تفکر در مقام نفی است. بنا به ادعای آنان، فرهنگ توده ای بیانگر شکل تازه ای از کنترل اجتماعی است که بر فناوری مبتنی است و از تصور مارکس درباره ی ایدئولوژی حاکم به مثابه ی ابزار کنترل اجتماعی بسیار فراتر می رود و می تواند اوقات فراغت را به صورت نوعی سرگرمی جمعی درآورد. از نظر دورنو و هورکهایمر، طنز قضیه اینجاست که فراغت و سرگرمی با وجود اهمیت و معنای ظاهریِ روزمره شان به عنوان فضاهای رهایی از کار و راه هایی برای استراحت، در عمل شیوه ی مؤثری در خدمت فرایندهای سرمایه داری هستند، چون از الگوهای متداول و تکراری زندگیِ شغلی در بیرون از محل کار نیز محافظت می کنند. آن ها در خصوص ادغام افراد در جامعه و نفی فردیت، تحت تأثیر محصولات انبوه و استاندارد صنعت فرهنگ می نویسند: «در صنعت فرهنگ، فرد نوعی توهم است، آن هم نه صرفاً به سبب یکدست و استاندارد شدنِ شیوه ی تولید. وجود افراد تا وقتی تحمل می شود که شکی در مورد همسانی کامل آن ها با امر عام وجود نداشته باشد... یگانه دلیل این که چرا صنعت فرهنگ می تواند به صورتی چنین موفقیت آمیز، فردیت را دستکاری کند آن است که فردیت همواره سرشتِ تَرَک خورده ی جامعه را در خود بازتولید می کند. ظاهرسازی و جعلِ فردیت بر چهره ای افراد حقیقی و قهرمانانِ فیلم ها، که براساس تصاویر و کلیشه های روی جلد مجلات سر هم بندی شده اند، رنگ می بازد؛ عشق به چنین الگوهای قهرمانی بعضاً از این رضایت پنهان تغذیه می کند که تلاش برای دستیابی به فردیت، سرانجام جای خود را به تلاش برای تقلید داده است، که بی شک نفس گیرتر است» آدورنو و هورکهایمر بر این باورند که به واسطه ی قانون مبادله و فرایند کالایی سازی، فرهنگ تبدیل به کالایی تجاری شده است: فرهنگ کالایی معماگونه است. فرهنگ چنان تابع قانون مبادله است که دیگر مبادله نمی شود؛ و چنان کورکورانه در مصرف حل شده است که دیگر نمی تواند مصرف شود. از این رو، فرهنگ با تبلیغات تجاری در هم می آمیزد... صنعت فرهنگ نهایتاً معادلِ تبلیغاتی می شود که بدان نیاز دارد، زیرا خود عاجز از ایجاد خوشی و لذت است. هورکهایمر معتقد است فرهنگ و ایدئولوژی بازتاب صرف زیربنای اقتصادی نیستند، بلکه عرصههایی نسبتاً مستقل به شمار میروند. فرهنگ و ایدئولوژی نقش مهمی در تثبیت و تحکیم نظم موجود بر عهده دارند: "عناصر نظم اجتماعی کهنه به سرعت با هم جفت و جور میشوند... و دستگاههای فرهنگی قدیمی و از کار افتاده در شکل وضعیت روحی اعضای جامعه و همچنین در قالب نهادهای عینی نیروی تازهای کسب میکنند." آدورنو، عقلانیت ابزاری را با استفاده از مفهوم «همسان اندیشی»توصیف می کند. همسان اندیشی بیانگر گنجاندن کامل امر خاص در ذیل امر عام است. مظهرِ بارز این بینش، پوزیتیویسم است، یعنی این عقیده ی مدرنِ علمی که می توان کثرت بی حد جهان طبیعی و اجتماعی را با همه ی اوصاف محسوس، اوضاع و احوال تاریخی و مناسبات اجتماعی خاص شان با استفاده از اصول علمی، زبان مشاهدتیِ بی طرف و کمّی کردن به چنگ آورد. به زبانِ انتزاعیِ سنتِ فلسفیِ آلمان، تمامی این تجلیات متکثر نسبتِ مدرن بیانگر این فرض اند که «مفاهیم» را می توان با مصادیق(اعیان خارجی) شان همسان قلمداد کرد. رویکرد آدورنو در قبال فرهنگ عامه، در کلیت آن، تکذیبی و تقبیحی است. او این نوع فرهنگ را سطحی، مبتذل، دستکاری شده و زیان آور می بیند. موسیقی جاز و خصوصاً فیلم های عامه پسند را محکوم می کند. برعکس، نسبت به «هنر والا» خصوصاً مدرنیسم آوانگارد و پیشرو در بیش تر موارد خوشبین است آدورنو، «فرهنگ اصیل» را برخلاف فرهنگ توده ای، دارای خصلت منفی مخرب می داند؛ زیرا «بُعد دیگری» در مقابلِ جهان تک بُعدی صنعت فرهنگ عرضه می دارد. فرهنگ اصیل بیانگر امکانات از دست رفته، امیدهای تحقق نیافته و وعده های انجام نشده است. به زعم او، فرهنگ اصیل عبارت است از اعتراض دائمیِ امر خاص یا جزیی علیه امر عام یا کلی؛ تا زمانی که امر عام خود را با امر خاص انطباق دهد. از این نظر شاید بتوان امر خاص یا جزیی را نقطه ی مقابل «انبوه» دانست. جوهر انتقاد مکتب فرانکفورت از فرهنگ توده چیزی نیست مگر این اعتقاد که «نوید نیکبختی» که رؤیای جامعه ی دیگری است به گونه ای منظم کنار زده شده است و به «فرهنگ اثباتی» تبدیل شده است. [ یکشنبه 92/11/6 ] [ 12:21 عصر ] [ نوری تبار ]
|